به گزارش شهربانو، ازدحام جمعیت دیدنی بود. جمعیتی که برای تشییع پیکر مطهر شهیده مریم قوچانیغروی آمده بودند. همان خانمی که در حادثه تروریستی کرمان همزمان در چهارمین سالگرد شهادت سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید.
او اهل محله امامت مشهد است، به همین دلیل مراسم تشییع پیکرش را در همان محله برگزار کردند. محلهای که خیلی از همسایگانش وقتی خبر شهادتش را شنیدند تازه فهمیدند چه کسی را کنار خود دارند.
همسرش در یکی از مصاحبههایش گفته است او عاشق شهادت بود و بعد از آن خبر هولناک، دل در دلش نبود و هر سال به کرمان میرفت تا شاید کمی ارادت خود را به سردار نشان دهد.
شهیده قوچانی، سن زیادی هم نداشت، ۵۵ ساله بود که به شهادت رسید. شهیده قوچانی هم همسر بود و هم مادر، از همانها که میگویند همسری مهربان و مادری دلسوز و فداکار. به واقع او مهربان و فداکار بود؛ او مهر آل محمد(ص) را در دل خود و خانوادهاش جای داده و توانسته بود این محبت را به فرزندانش هم منتقل کند.
مصداقش همراهی دختر و سه نوهاش در این سفر معنوی بودند که در روز تشییع پیکرش هم خبر دادند دخترش نیز بر اثر شدت جراحات، شهید شده است؛ اما من میگویم او هم عاشق شهادت بود و طاقت نیاورد رفتن مادر را ببیند و پر کشید.
حالا ببینید شهیده قوچانی با این خانواده چه کرده است که پدر با وجود غمی که در دلش نشسته است و به فاصله چند ساعت هم یار خود را از دست داده و هم فرزندش را، بلافاصله خبر داد اعضای دخترش را اهدا هم خواهد کرد.
شهیده قوچانی، مادری فداکار بود و جان خود را در راه این محبت فدا کرد. با خودم فکر میکنم مرگ، روزی همه انسانهاست و بالاخره باید این مسیر را طی کنیم. خوش به حال آن کسی که حتی مسیر مرگش را به بهترین شکل ممکن میتواند رقم بزند؛ چراکه به قول سردار دلها، «شرط شهید شدن، شهید بودن است.» شهیده قوچانی هم گویا این جمله را درک کرده بود و راه را شناخته بود...
ازدحام جمعیت دیدنی بود. طوری گریه میکردند که انگار مادر خودشان را از دست دادهاند. جمعیت زنان ولی بیشتر بود؛ آمده بودند بیعت با خودشان و خدای خودشان که بگویند راه این شهیده ادامه دارد و حاضرند برای زنده نگهداشتن نام و یادش تمام خانواده خود را در این مسیر تربیت کنند.
فاطمه ۶ ساله با چادری که بهسر داشت معصومانهتر به نظر میرسید، پرچم ایران را در دستان کوچکش گرفته و کنار مادرش در خیل جمعیت ایستاده بود.
با آن لحن کودکانه و شیرینش که به سختی در همهمه جمعیت و مراسم شنیده میشود، میگوید: بهخاطر حاج قاسم آمدهام. از مادرش میپرسم چرا فاطمه را با خودت به اینجا آوردهای، جواب میدهد: میخواهم دخترم از همین الان در این فضا قرار بگیرد و با مسیر شهدا آشنا شود.
اینکه بداند شهید کیست و چه ارج و قربی دارد. اینکه با امر به معروف و نهی از منکر آشنا شود. میخواهم از همین سنین کودکی با رنگ و بوی شهدا مانوس شود و عاقبتش ختم بخیر.
فاطمه بهخاطر اینکه پدربزرگش در کرمان حضور داشت جویای احوال او بود و وقتی متوجه شد در کرمان چه اتفاقی افتاده است نگرانش میشود. میگوید: خیلی نگران باباییام بودم. مامانیام که مشهد بود و تلویزیون را نگاه میکرد برای باباییام گریه میکرد که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد.
فاطمه فقط ۶ ساله بود و این همه میدانست. با همان زبان کودکانه تقریبا تمام اتفاقات کرمان را داشت برایم توضیح میداد و من هم توی آن شلوغی گوش میکردم.
مادران و دختران جوان زیادی در سیل جمعیت دیده میشدند. دهه نودیها با والدینشان، برخی دهه هشتادیها با دوستانشان و پایگاه بسیجشان، خانمها از تمامی نقاط شهر به اینجا آمده بودند. ساکنان محله امامت و همسایگان شهیده قوچانی هم در مراسم حضور داشتند.
از یک دختر جوان مانتویی میپرسم چرا اینجایی؟ میگوید: وقتی فهمیدم شهید، یک خانم است آمدم. شهیدِ خانم را ما خانمها تشییع نکنیم چه کسی این کار را انجام دهد.
این را مداح مراسم، حاج امیر کرمانشاهی هم میگفت. این تشییع متفاوت از دیگر مراسم بود. ابتدا خانمها از محل مراسم که ابتدای بلوار امامت بود به سمت منزل شهید راه افتادند و پیکر مطهر شهیده هم در کنار آنها بود. سپس آقایان پشت سر خانمها حرکت کردند.
یک گوشه ایستادم تا از سیل جمعیتی که آمدهاند فیلم بگیرم؛ اما مگر تمام میشد این جمعیت. صدای نالههای مداح در غم از دست دادن مادر شهیده بلند بود و جمعیت با ذکر یا حیدر، یا حسین(ع) و یا زهرا(س) به قدمهایشان توان میدادند.
گاهی نیز برای عمل به تبرّی جستن از دشمن و دشمنی با آنها که میخواهند نامی از اسلام و شهید و شهادت در دنیا نباشد، فریاد مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل و مرگ بر منافق سر میدادند.
خانمی میانسال که سه شاخه گل رز در دست دارد و عکس شهید سردار را بر دست گرفته است توجهم را جلب میکند. از محله فرامرز عباسی است و مادر سه فرزند است.
میپرسم مادرجان! ماجرای این گلها چیست؟ میگوید: این گلها هدیه روز مادر است که بچههایم برایم آوردهاند. دیدم بهترین مکانی که میتوانم آنها را هدیه بدهم همین جاست. ما گلهای زیادی برای این آب و خاک دادهایم و فدا کردن این گلها که ارزش معنوی برایم دارد کمترین هدیه است برای این جانها.
او درباره حضور مردم در این مراسم ادامه میدهد: امام فرمودند «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشوند.» این خونهای پاک، روشنگری دارد. اتفاقی که در کرمان رقم خورد باعث روشن شدن حقایق بیشتری در میان مردم شد. امیدوارم ما هم در همین مسیر گام برداریم و راه شهدا را ادامه دهیم. من هم در دلم آمین میگویم.
جمعیت کم کم میرسد به نزدیکی منزل شهیده مریم قوچانیغروی. دمِ آخر را مداح میگیرد و همه را راهی کوچههای مدینه میکند، راهی کربلا و جانفشانیهای حضرت زینب(س)، همه گریه میکنند.
آخر مگر میشود روز مادر، مادری شهید شود و دلها به سمت مدینه نرود. قصه در و دیوار گفته شود و ارادتمندان به حضرت زهرا (س) داغ دلشان تازه نشود.
اینجا هم مادری شهید شده است که ناجوانمردانه توسط دشمنان این مرز و بوم جغرافیایی و معنوی کشته شده است. زنان ابتدای کوچه ایستادهاند و حواسشان به مداح است.
خانمی با مانتوی قرمز که روی ناخنهایش لاک بنفش کاشته است هم کنار دختر جوان چادری ایستاده و هق هق میزند زیر گریه. دختر کوچک سه سالهای آن طرفتر کنار مادرش ایستاده است که همراه با جمعیت، دستهایش را بالا میبرد و ذکر یا زهرا(س) را تا جایی که صدای نازکش اجازه میدهد فریاد میزند.
در حال فیلم و عکس گرفتن از این جمعیت هستم که نگاهم به آسمان میخکوب میشود. نمیدانم کلاغ بودند یا نه، اما عجیب بود. در همان نقطهای که پیکر شهیده قوچانی را گذاشته بودند تعداد زیادی پرنده هم چرخ میزدند و چرخ میزدند.
اصلا نمیدانم این یک پدیده طبیعی در آن وقت روز بود یا نه، ولی برایم عجیب بود و پر از نشانه. نشانه توجه طبیعت به شهادت. نشانه معجزهای عجیب. اسمش را نمیدانم دقیقا چه بگذارم، اما خیلیها محو حضور و چرخش این پرندگان در انتهای مراسم شدند. بعد از اینکه جمعیت پراکنده میشود این صحنه در آسمان هم ناپدید میشود.